درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 99
بازدید کل : 54249
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


و خداوند اینجاست...




آمد رمضان هست دعا را اثري

دارد دل ما شور و نواي دگري

ما بنده عاصي و گنهكار توايم

اي داور بخشنده به ما كن نظري...



26 مرداد 1389برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : نجمه

پرسید کدام راه نزدیکتر است؟

پرسیدم به کجا؟

گفت: به منزلگه دوست

گفتم :تو مگر فاصله ای می بینی بین دل و آنکس که دلت منزل اوست........



26 مرداد 1389برچسب:, :: 11:47 ::  نويسنده : نجمه

 

این مردم را روزگاری در پیش است که در آن روزگار از قرآن جز نشانه ای و از اسلام جز نامی باقی نماند.
 
مساجدشان در آن روزگار از حیث ساختمان آباد و از جهت هدایت و رستگاری خراب است. ساکنان و آباد
 
کنندگان آن مساجد بدترین مردم روی زمین اند. زیرا فتنه ها از آنان پدیدار گردند و گناهان در آنها جای و
 
ماوا گیرند. در آن فتنه هر که از آن کناره گیرد به سوی آتش بازآرند. پروردگار میفرماید : به حق خودم
 
سوگند یاد کردم که فتنه بر آن مردم برانگیزم به طوری که بردبار خردمند در آن سرگردان ماند. و به
 
تحقیق خدا آنچه را که فرموده به جا میاورد و ما از خدا خواهانیم که از لغزشها و غفلتهای ما درگذرد
 
 
 نهج البلاغه_ترجمه سید نبی الدین اولیایی_صفحه788
 


20 مرداد 1389برچسب:, :: 11:10 ::  نويسنده : نجمه

هنوز هم نمی‌دانم

هر سال که می‌گذرد

یک سال به عمرم اضافه می شود

یا یک سال از عمرم کم می شود!



10 مرداد 1389برچسب:, :: 1:38 ::  نويسنده : نجمه

روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به
فرشتگان این گونه می گفت : تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد. "

 

 و سرانجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

 

" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست !

 

" گنجشك گفت :

 

" لانه كوچكی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی كسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم،‌ كجای دنیا را گرفته بود ؟

 

 و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت: " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمین مار پر گشودی. "

 گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت :" و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی..."

 اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد...!



7 مرداد 1389برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : نجمه

آقا نگاهت جای آهوهاست می دانم
دستان پاكت مثل من تنهاست می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست می دانم
برگشتنت در قلبهای مرده ی مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست می دانم
آقا اگر تو بر نمی گردی دلیل آن
در چشمهای پرگناه ماست می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست می دانم
در باور كوتاه این مردم نمی گنجی
وقتی بیایی اول دعواست می دانم
ای كاش برگردی كه بعد از این همه دوری
یكباره حس بودنت زیباست می دانم
كی باز می گردی ؟ برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه! فردا
از آتشی كه در دلم بر پاست می دانم
 
اللهم عجل لوليك الفرج
 
 



4 مرداد 1389برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : نجمه