درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 54237
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


و خداوند اینجاست...




 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش مي طلبم.

   

 
 

 



31 خرداد 1389برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : نجمه

تو به من خنديدي و نمي‌دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي‌دهد آزارم و من انديشه‌كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت؟



20 خرداد 1389برچسب:, :: 19:35 ::  نويسنده : نجمه

کافر نامه

خدايا کفر نمي‌گويم،
پريشانم،

چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!
مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.

 

خداوندا!
اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي ‌تکه ناني

‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌
و شب آهسته و خسته
تهي‌ دست و زبان بسته
به سوي ‌خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

 

خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي
لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري
و قدري آن طرف‌تر

عمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌
و اعصابت براي‌ سکه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

 

خداوندا!
اگر روزي‌ بشر گردي‌
ز حال بندگانت با خبر گردي‌
پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.

خداوندا تو مسئولي.

 

خداوندا تو مي‌داني‌ که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ‌مي‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…



16 خرداد 1389برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : نجمه

.....

يك شبي مجنون نمازش را شكست

بي وضو در كوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش كرده بود

فارغ از جام الستش كرده بود

گفت يا رب از چه خوارم كرده اي

بر صليب عشق دارم كرده اي

خسته ام زين عشق دل خونم نكن

من كه مجنونم تو مجنونم نكن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو من نيستم

گفت اي ديوانه ليلايت منم

در رگت پنهان و پيدايت منم

سالها با جور ليلا ساختي

من كنارت بودم و نشناختي...



12 خرداد 1389برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : نجمه

گفتگو با حافظ

نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس

ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس

گفتم سلام خواجه گفتا عليك جانم

گفتم كجا رواني؟گفتا كه خود ندانم

گفتم بگير فالي گفتا نمانده حالي

گفتم كه تازه تازه شعر و غزل چه داري

گفتا كه مي سرايم شعر سپيد باري

گفتم ز دولت عشق؟ گفتا كه كودتا شد

گفتم رقيب؟ گفتا بدبخت كله پا شد

گفتم كجاست ليلي؟مشغول دلربايي؟

گفتا شده ستاره در فيلم سينمايي

گفتم بگو ز خالش آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده ديروز يا پريروز

گفتم بگو ز مويش گفتا كه مش نموده

گفتم بگو زيارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟

گفتا شديد گشته محتاج گرد و افيون

گفتم كجاست جمشيد؟جام جهان نمايش؟

گفتا خريده قسطي تلويزيون به جايش

گفتم بگو ز ساقي حالا شده چه كاره؟

گفتا شده است منشي در توي يك اداره

گفتم ز ساربان گو با كاروان غم ها

گفتا آ‍‍ژانس دارد با تور دور دنيا

گفتم سلام ما را باد صبا كجا برد؟

گفتا به پست داده آورد يا نياورد؟

گقتم بلند بوده موي تو آن زمانها

گفتا به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم شما به زندان ؟حافظ ما رو گرفتي؟

گفتا نديده بودم هالو به اين خرفتي....!!!!!!!!!!!!

محمد رضا عالي پيام(هالو).برگرفته از كتاب در حلقه رندان

 

 

 



12 خرداد 1389برچسب:, :: 21:32 ::  نويسنده : نجمه