آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان و خداوند اینجاست... تو به من خنديدي و نميدانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزارم و من انديشهكنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت؟ 20 خرداد 1389برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : نجمه
![]() ![]() |